سفارش تبلیغ
صبا ویژن



چه شود نظری تو به این گدا کنی ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم






درباره نویسنده
چه شود نظری تو به این گدا کنی ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم
م.رهــــــــــــا
ای که در این کوی قدم میزنی،روی توجه به حرم می نهی/ پای ز اول به سر خویش نه،‏خویش رها کن قدمی پیش نه... و حرم یعنی همین جا. ایمانگاه هر فراری، که هر کس و هر چیزی در آن امان امن الهیست. اینجا، ‏گریزگاه تمام ناگزیران است. هیچ کس را جواز تعقیب نیست. «و من دخله کان امنا»... اینجا حریم یارست و شیاطین اجازه ی ورود ندارند، ‏که در تراکم نزول فرشتگان جایی برای آنها نیست. هر چه هست خداست و هر که هست خدایی است. تو نیز، ‏اینجا در امانی، ‏از شیطان نفس و عفریت هوی و هوس. امان از «خود» در پناه «خدا». و اینک تویی!‏تثلیث «سکوت،‏اندیشه و عشق»، ‏سکوت در تحیر این جستجوی بی پایان و این یافتن بی سرانجام،‏ سکوت، ‏در ناخودآگاهی از خویش و اضطراب این لحظه های ناب انتظار. انتظار وصال و رسیدن،‏ اتصال به بینهایت بودن...... ««و کاش می شد هرگز خارج نشد از این احرام، که سراسر زندگی حرم امن الهی است.»»
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
قرعه کشی
دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
راهی دیار یار
دل ز ما گوشه گرفت،ابروی دلدار کجاست؟
مفلسانیم و هوای دل و دلبر داریم
باد بهار مژده دیدار یار داد


موسیقی وبلاگ


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
چه شود نظری تو به این گدا کنی ... - من از آن روز که در بند توام،آزادم

آمار بازدید
بازدید کل :85575
بازدید امروز : 53
 RSS 

   



لحظه ای شود آیا،گفتگو کنم با تو
دیده و دل خود را،‏رو به رو کنم با تو

می شود که چشمم را شسشتو کنم با تو
عاشقی و مستی را جستجو کنم با تو

برگشتم
سفر عالی بود سفر واقعا‏ًعالی بود
سفر خیلی زود تموم شد!
همسفرها یکی از یکی گل تر و ماهتر بودند
اونهایی که نتونستید بیاید،‏براتون مخصوص دعا کردم
سلامتون رو به آقا رسوندم،‏جواب سلام هم که واجبه،‏اگه بهتر گوش کنید حتماً‏می شنوید
همه ی زیارت ها یه طرف زیارت صبح جمعه (از اونجایی که شب ها نمی خوابیدم بهتره بگم 5شنبه) یه چیز دیگه بود!‏از 2 حرم بودم تا 6:30! همون جای همیشگی ... پنجره فولاد ... قدم زدم،‏فکر کردم،‏راه رفتم،‏یه کوچولو زیارت کردم،‏دوباره راه رفتم و فکر کردم و مردم رو نگاه کردم!
شنیدن غزل خوانی های عاشقانه ی مردم،‏التماس هاشون به امام رضا،‏نوحه خونی های گوشه گوشه ی صحن انقلاب،‏صدای نقاره خونه،‏ضجه های دم پنجره فولاد و ... برام لذت بخش بود و آرامش دهنده
در حال قدم زدن دعای عهد خوندم!
راه 5 دقیقه ای صحن انقلاب تا دم باب الرضا بی اغراق نیم ساعت طول کشید ...
تک تک اسمتون رو نام بردم ... چه اونهایی که کنارم بودید چه اونهایی که نبودید اما حضورتون رو حس می کردم ...
گاهی توی سفر به داشته هات می بالی (اینو فقط یه همسفر متوجه میشه)
‏دیشب تا دم اذان صبح با اینکه چشمام از خستگی نای باز موندن نداشتند اما بیدار موندم و آسمون رو نگاه کردم ... بشکن قُرق را ماه من بیرون بیام امشب! ماه رو دیدن؟
بیشترین از اینکه موقع وداع گریه کنم،‏توی جلسه ی آخر موقع تعریف اون خاطره اشک ریختم!‏جداً‏ چه بزرگوارانی ما داریم و نمی فهمیم!
9تیر
9مرداد
9 شهریور ...
پنجره فولاد رضا برات کربلا میده،‏هر کی میره کرب و بلا از حرم رضا میره
راست میگین اگه خدا به ادم لطف نکنه خداییش زیر سوال میره ...دیگه نمی گردم دنبال چراهاش! این دفعه ازش بیشتر میخواهم ...
...
پ.ن. خوبه میخواستم فقط همون دو بیتی را بذارم با همون عکس که توسط خود بچه های گروه گرفته شده بود
«گاهی خاطرات آدم یه دنیا حرف داره»


نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 9:0 عصر روز شنبه 86 مرداد 13